اشپزخانه غمکده شادیها

دوستان عزیز قراربر اینکه هرکدوم یه دستور غذایی بزارید
بنام انکه تو را انگشتر....
نوشتم (غروب عشق )واما نبودی ببینی که چه غم انگیز است.
پرسیدم مرا چقدر دوست داری؟گفتی به اندازه ستارگان اسمان اما ان شب هرچه گشتم ستارهای پیدا نکردم.باز پرسیدم مرا چقدر دوست داری؟گفتی به اندازه زندگانیم در صورتی کهخودت روز قبل گفته بودی زندگی پوچ ولی بی احساس است.
میگویند زندگی زیباست اما...
روری خواهم رفت و روزگاررا باهمه زیباییهایش تنها خواهم گذاشت برای انان که دنیارادوست دارند.دران روز من دراوج در جایی هستم که شاید کسانی منتظرم باشند.من در همان کوه بلند،سردو نمناک و غریب و دوس داشتنی به خاکم دهید.این است همان رسم امانت داری خاک وانجا که روزی شایدیاری از بدی خاطراتی به ان کوه پانهد ومن را یاد کند.این برای من شروع عشق است و روحم رازنده میدارد.
بیادروزهای شیرین با تو بودن که دران...
دست و تو دست من بوددلت اما جای دیگه
توخودت خبر نداری اینو چشمات داره میگه
مدتی بود حس میکردم که دلت یه جا اسیره
پشت پازدی به بختت کی واست جز من میمیره
تومیگی یه وقت و گاهی پیش میاد یه اشتباهی
نه دیر نمیشه واسه تو نمونده راهی
دیگه دیدنم محاله دیگه بر گشتن خیاله
سزای کارت همینه دل از اون نگات بیزاره شادمهرعقیلی